این روزهای من

سرکش
این روزهای من

اومدم مثل آدم زندگی کنم نشد، شاید هم من نتونستم.

آخرین مطالب
  • ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ توبه
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ بخشش

من نمی دونم چه مرضیه که وقت میزارم و مطلب رو می نویسم ولی آخرش  میبینم که خواننده چیزی از این مطلب گیرش نمیاد همشو پاک می کنم. اصلا یکی نیست بگه مگه قراره از هر مطلبی خواننده چیزی گیرش بیاد. والا!

 

اگه بگم الان توو این روستایی که هستیم دارم از توی خونمون با خط ای دی اس ال وارد اینترنت میشم. احتمالا کسی باور نمی کنه. مسئول مخابرات منطقه رو بیچارش کردم تا وصل کرد.

یه سری ها میان شمال دوست دارن برن لب دریا بلال بخورن جوجه کباب کنند تا صبح جلوی آتیش بشینند

یه سری ها دوست دارن برن نمک آبرود - هتل نارنجستان- جت اسکی و جدیدا هم پاراگلایدر

یه سری ها هم به عشق الواتی میان

یه سری های دیگه که من هم جزوشون هستم دوست دارم هر جا که میرم سهمم رو از طبیعت بگیرم. این سری هم سهم من نزدیک به دو کیلو تمشک بود که از جنگل های نور طی سه ساعت ور رفتن با بوته های تیغ دار بدست اومد. البته طبیعت هم سهمش رو از ما گرفت. لا اقل سی چهل بار پشه ها ما رو مورد عنایت قرار دادند. منتهی به یه بار تجربه اش می ارزید.

 دریافت

حالا فکر نکنید ما اینجا کلا داریم خوش گذرونی می کنیم ها. دیروز عصر و پریروز عصر هم به تمیز کردن و حرص ( هرص، هرس، هرث، حرث ، حرس، بالاخره یکدومش درسته) باغچه گذشت که با توجه به بیل زدن فراوان دستم هم تاول زد .

 

رسیدن نیمه ماه شغبان هم بر همه مبارک. مخلص امام رضا هم هستیم.

سر کش
۰۳ تیر ۹۲ ، ۰۸:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

برادرانه یعنی اینکه الان باید از نگرانی هام برات بنویسم. نگرانی هایی که تازه شروعشه.

سه ماه دیگه وارد دبیرستان میشی. اگه از نگرانی های بابا و مامان برای پیدا کردن یه دبیرستان مناسب با موقیعت و شرایط خودمون که بگذریم . من هم نگرانتم. منتهی جنس این نگرانی مربوط به الان نیست.

نمی دونم تا کی می تونم پشتت بایستم. اصلا قرار نیست من همیشه پشتت باشم.

امید وارم یاد بگیری که زندگی فقط درس نیست.

فقط تفریح هم نیست.

فقط من و بابا و مامان هم نیست.

امید وارم اونقدر قوی باشی که در همون دوره جونیت در تمام بعد های زندگیت موفق باشی. 

خواهرم باور کن دکتر و یا یه استاد دانشگاه لزوما آدم های موفقی نیستند. من هم آدم موفقی نیستم لا اقل تا الان نبودم.

باور کن قرار نیست تو ، من باشی. من منم. تو خودتی. باید یاد بگیری جا پای خودت بزاری.


می دونم به نجوم علاقه داری.

می دونم به باستان شناسی هم علاقه داری.

می دونم عاشق میدان نقش جهانی اصفهانی.

میدونم معدل بیست امسالت خیلی برات ارزش داره.


خواهرم سعی کن یاد بگیری آدم ها قرار نیست یک وجهی باشند. قراره زمانی که هم سن الان من شدی لا اقل بهتر از من باشی. نه توی درس و نه توی اخلاق . بلکه توی زندگی. باور کن.


----------------------------------------------------------------------------------------------

این خلاصه تمام حرف هایی که دوست دارم به خواهرم بزنم اما نمی دونم چجوری. اگه می تونید راهنمایی کنید.



سر کش
۲۹ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲ نظر

 اول از همه ممنونم از اون اراذل و اوباشی که دیشب میدان مادر خیابان میر داماد رو بستند و من، مادرم و خواهرم رو که در مسیر برگشت از مهمانی به خونه بودیم مجبور کردند از ساعت نه و نیم تا دوازده و نیم تو ترافیک بمونیم و آخر سر هم ماشین رو همون جا بزاریم و پیاده بیایم خونه. فقط خواستم تشکر کنم و اطلاع بدم که به لطف شما با فرهنگ ها ما دیشب ساعت یک و نیم رسیدیم خونمون.


اندر احوالات امروز هم فقط رفتن و برداشتن ماشین و رفتن به کرج برای بررسی یک پروژه بود که خدا رو شکر به لطف بی سوادی همکاران و طراحی افتضاحشون یک پروزه ی جدید برای ما جور شد. ظاهرا نون ما در بیسوادی اون هاست.(آخه کدوم آدم کلنگی برای 2200 متر فضای درمانی اینقدر افتضاح طراحی می کنه.)


سر پروژه کارفرما از کار طراح قبلی(که من اصلا نمی شناختمش) مدام ایراد گرفت من هم سعی کردم لا پوشونی کنم. اخر سر گفت :آقای مهندس مثل اینکه شما فقط می خواهی هوای همکارت رو داشته باشی.( این رو نوشتم تا شما درک کنید من مثلا چقدر آدم خوب و با معرفت و از این حرف هایی هستم. کلا اولش قرار بود پیغمبر بشم. بعدش خدا پشیمون شد)

در مورد انتخابات هم نظرم رو به گفتن یک کلمه ختم می کنم: الفاتحه!




سر کش
۲۶ خرداد ۹۲ ، ۲۰:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
ازش پرسیدم به کی رای میدی؟
میگه: همشون عین همند اما روحانی بچه مودبیه!
الان هنوز نتونستم عمق نوع نگرش این آدم رو درک کنم. آخه روشن فکری تا چه حد!!!


در مکه هم اتاقیم بهم گفت:
 +اقای . . . میشه یه سوالی ازتون بپرسم:
- بفرمایید
+ به نظر من شما خیلی اهل عبادت نیستید. به نظرتون چرا خدا شما رو به این سرزمین دعوت کرده؟


قضیه این هایی که موقع رای دادن میرن اسم یکی رو همین جوری از تو لیست شورای شهر انتخاب می کنند، قضیه همون خانوم هاییه که توو مهمونی با روسری میان میرقصند.
لا مذهب این شورای شهر تهران نمی دونم چه نونی داره که اینقدر براش کاندید شدند. الحمد الله همه هم احساس تکلیف می کنند. فقط.


"چند جور میشه زندگی کرد ولی فقط یه جور میشه مرد. " این جمله چند وقته داره ذهنم رو چکش بارون می کنه. سر فرصت یه پست اساسی براش میرم.


"ظرفیت داشتن" یه خصوصیت انسانی نیست. به نظرم یه نعمت که خدا به یک سری هامون نداده0کاملا نسبی). مثلا من ظرفیت احساسی بودن رو ندارم. تو ظرفیت احترام گذاشتن رو نداری(مثلا). اون یکی هم ظرفیت پول داشتن رو نداره. منتهی بعضی ها ظرفیت "آدم بودن" رو ندارند. کاریش هم نمیشه کرد.


گاهی فقط باید بگی: "خیلی زوور زدم ولی نشد."
آره گاهی باید خیلی زوور بزنیم اما انگار قرار نیست بشه.


من به قربان اون بنده ی خدا برم که موقع اذان گریه می کرد. باید برای وضو کمکش می کردیم. و باهاش هم زمان نماز می خوندیم تا نمازش اشتباه نشه.  به قربانت بروم مادر بزرگ.


حکایت زندگی بعضی از ماها حکاین زندگی حاجی بابای اصفهانیه که تمام عمرش رو حاضر نشد برگرده پیش پدرش فقط و فقط چون در یک تجارت شکست خورده بود. کتابش رو حتما بخونید شاید شیوه زندگیتون عوض شد. "سرگذشت حاجی بابای اصفهانی" اثر جیمز موریه. البته طنز مزخرفی داره.


ادعای روشن فکری دارم اونوقت تا پریروز فکر می کردم سکولار یعنی بی دینی. بد جوری خورد توو پوزم.
 

خداوند توفیقتان دهد. حد اقل در حد آبراهام لینکلن








سر کش
۲۴ خرداد ۹۲ ، ۲۳:۱۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
ده دقیقه است دارم فکر می کنم که چجوری شروع کنم.
بنام همون خدایی که منو فرستاد پیش امام رضا ی عزیزم
اگه بیخبر وبلاگ قبلی رو بستم عذر می خواهم . بدلیل این بود که یکی از هم کلاسی هام که حتی من اسم اون خانم را هم نمی دونستم، آدرس وبلاگ رو پیدا کرده بود(هنوز هم نفهمیدم چجوری. چون کاملا جوانب احتیاط را رعایت می کنم) بگذریم.

خلاصه سرکش قصه ما اونقدر هم بیکس و کار نیست که بی وبلاگ بمونه اما به لطف یکی شما عزیزان اومدم اینجا که دیگه هیچ عهدی به این راحتی ها،  نتونه پیدام کنه.
متاسفانه بدلایل فنی و امنیتی امکان انتقال پست های قبلیم فعلا نیست. این موضوع رو بخودم تسلیت میگم.

خیلی هم بد نشد میشه نیمه پر لیوان رو دید: به یه تغییر فضا نیاز داشتم.
اینجا فعلا امکاناتی داره که خیلی وارد نیستم. خلاصه هستیم در خدمتتون.

و در آخر اینکه:

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد

آه اگر از پی امروز بود فردایی



سر کش
۲۳ خرداد ۹۲ ، ۱۵:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

قیافه اش مثل آدم های آدم هایی که نفس های آخر رو می کشن نبود

ولی مرد.

آخرین حرف هاش هم مثل حرف های اونهایی که دارن میمیرن نبود. ولی دیگه چه فایده!!!!

چهار ساعت تو راه بودم تا رسیدم پشت در بیمارستان.

از اونجایی که عادت به التماس کردن نداشتم رفتم دم درب آی سی یو و خیلی صادقانه گفتم که از تهران اومدم . پرستار  قبول کرد اون موقع وارد بخش بشم. یه دست لباس گان تنم کرد و من رو بالای سرش برد.

نمی دونم چند دقیقه اونجا بودم و چه چیز هایی بالای سرش گفتم. سرم رو که بالا آوردم تمام پرستارهای بخش پشت سرم ایستاده بودند یکیشون با یه دستمال کاغذی اومد جلو. مثلا داشت دلداریم میداد.

از بیمارستان که بیرون اومدم  سوار اولین ماشینی شدم که جلوی پام ترمز زد. صدای اذان از رادیو خیلی دلچسب تر از هر اذانی بود. ناخداگاه داد زدم . چشم راننده که تو چشمم افتاد زدم زیر گریه.جاتون خالی یه دل سیر گریه کردم. می دونستم از ماشین که پیاده بشم باید مثل دیوار جلوی بقیه خودم رو نگه دارم.  تا تونستم گریه کردم.

راننده بنده خدا هاج و واج مونده بود. از ماشین که پیاده شدم همه منتظرم بوند. با سلام و احوال پرسی شروع شد و با جویا شدن از حالش تموم.

همون شب تموم کرد.

مامان بزرگ مرد.

دیگه هیچ وقت سوار اتوبوس های  مسیر تهران –محمود آباد  نشدم- نمیشم- نخواهم شد.

توو این سه چهار سال بار ها ادات رو در آوردم اما دیگه نیستی که به در آوردن ادای خودت بخندی.

دیگه نیستی که موقعی که برای وضو کمکت می کردم سرت رو بالا بگیری و برام دعا کنی.

دلم "بودنت" را می خواست اما نشد.

توضیح: برای مادر بزرگم دعا کنید. لطفا.

سر کش
۲۷ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۵۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

رفتی بهش سلام می کنی

می خواد با نگاهش لهت کنه. که مثلا چرا دیروز موقعی که خودش رو با یه پسر ۱۴ ساله اشتباه گرفته بود بهش توجه نکردی.

خدا چی میشد می تونستیم ببینیم ولی با نگاهمون با کسی حرف نزنیم.

کسی رو با نگاهمون خورد نکنیم.

احساسات کسی رو با یه نگاه به قلیان نیاریم.

با یه نگاه حقیرش نکنیم.

خوردش نکنیم.

نشکنیمش.

لهش نکنیم.

منت نزاریم.

پی نوشت: خدایا تو چطور نگاه می کنی؟

عذر خواهی: از اینکه در این پست ذره ای احساس خرج نشده معذرت می خوام.

ارزشش رو نداشت.

بعدا نوشت:حاصل زحمات امروز سرکش:

از پنج وعده نمازش هیچ کدومش رو نرسید بخونه.

یک بار مجبور شد دروغ بگه.

مجبور شد به یکی از دوستاش بگه :نه!

با تمام این تلاش ها ساعت نه شب بعد از پانزده ساعت خر حمالی رسید خونه.

به خواهرش در نوشتن تحقیقش کمک کرد و بعد مثل هر شب خودش رو در وبلاگش حبس کرد.

خدایا فردا رو زود تر برسون.

 

سر کش
۲۴ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۵۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 دیروز کمیسیون بررسی پیشنهادات فنی و مالی شرکت هایی رو داشتیم که قرار بود در یکی از واحد های اداره ما تصفیه خانه احداث کنند. از شما چه پنهان چند روز  پیش هم یکی از همین شرکت ها (که نمی دونم شماره موبایلم رو از کجا پیدا کرده بود) با من تماس گرفت و خیلی صریح و واضح بهم گفت که اگر طرح اونها برنده بشه زیر میزی بنده محفوظه.

از طرفی یکی دیگه از اعضا کمیسیون سه نفره ما هم که خودشون در زمینه حق حساب گرفتن استاد تمام بودند هم شرکت داشتند.

من هم چون این موضوع رو فهمیده بودم با خودم عهد کرده بودم ، بدون هیچ گونه کینه و اعمال نظر شخصی اگر طرحشون مناسب نبود نزارم طرحشون برنده اعلام بشه!.

دیروز در جلسه شانس ما زد و طرح اون شرکت فوق العاده دست بالا طراحی شده بود با اختلاف قیمت هفتاد میلیون تومانی مقام دوم رو آورد.

نبودید ببینید این همکار ما چه سنگی که به سینه نمی زد . می خواست به هر قیمتی شده مناقصه رو باطل اعلام کنه تا بلکه بتونه یه استعلام قیمت دیگه جور کنه.

اول با تهدید شروع کرد و با التماس که این شرکت پسر خاله من نیست تمومش کرد.

به هر قیمیتی بود شرکتی رو که طرحش واقعا ایده ال بود رو برنده اعلام کردم. اما چشمتون روز بد نبینه. همکارمون که نونش رو آجر کردم دو روزه جواب سلام من رو هم بزور میده.

در هر صورت حق به شرکت واجد صلاحیت رسید.ولی این همکاران عزیز ما هر روز سرشان را بالا می گیرند (با ادعای نون حلال در اوردن).

آخر خودم با دستای خودم  قبرم رو تو این اداره می کنم.

دعا:برای سرکش دعا کنید یه کار بهتر پیدا کنه. در ادارات دولتی کار کردن و نون حلال در آوردن و به روز مرگینیافتادن خیلی کار سختیه.

سر کش
۱۷ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

گاهی یه پیت حلبی و مقداری چوب و چند تاسیب زمینی و البته یه رفیق تنها چیز هایی هستند که می تونند یه جمعه رو خوب تمومش کنند.

اعتراف:نمی دونم چرا گاهی گفتن جمله" دوستت دارم" برام سخت میشه.

سرکش رو به مرگ بگیرید اما نخواهید که این جمله رو تکرار کنه.

چندین دفعه سعی کردم بهش بگم ولی هیچ وقت نشد که نشد.

موقع خدا حافظی روم نشد تو چشماش نگاه کنم  ولی وقتی برگشتم خونه عکسش رو بوسیدم.

پسر به این معصومی به عمرم ندیدم.

پی نوشت: در طی سه روز گذشته مجموعا دو ساعت هم درس نخوندم هیچ. کلی هم برای فردا کار تراشیدم.از تنبلی نبود از مشغله زیاد بود.

باز از فردا تا چهار شنبه باید روزی  ۱۵ ساعت کار و کلاس رو تحمل کنم.

 

سر کش
۱۵ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۵۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دنبال یه پیمانکار می گردم

تا یه دیوار بکشم دور دلم.

عین یه مجسمه .منتها ته یه کوچه تنگ تا کسی این سازه رو نبینه. مال خود خود خودم باشه!

سازه بتونی که با صد ریشتر هم کسی نتونه تکونش بده

کسی جرات نکنه بلرزونتش.

کسی خیال شکستنش رو هم به سرش نزنه.

معماریش رو جوری طراحی می کنم که نه در داشته باشه و نه پنجره.

نه کسی بیاد تو و نه کسی بتونه از پنجره سرک بکشه داخل. حتی تو که رفیقم بودی!

آنچنان دزد گیری براش میزارم که اگه کسی جرات کرد و بهش دست زد برق سه فاز تمام وجودش رو بلرزونه!

اونوقت  اگه مردی و جرات داری، بیا تو!

اگه وجودش رو داری زنگ بزن و در رو!

امروز رو خودم به سرکش مرخصی دادم. کار و اداره تعطیل!

سر کش
۱۲ بهمن ۹۰ ، ۲۰:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر