اوس حسن
دیروز خونه بقلیمون جشن عقد بود داماد 19 ساله و عروس 13 ساله. شما پیدا کنید اون پرتقال فروش ضاله را.
مادر بزرگم که خدا سایه اش رو از سر ما کم نکنه هر چند سال یبار هوس تعمیر خونه اش رو می کنه. البته هرکسی رو هم قبول نداره. مثلا معمار و بنا فقط اوس حسن.
بد نیست ماها هم برای بعضی کار ها یه اوس حسن هایی تو زندگیمون داشته باشیم. یعنی برای هر کاری و یا در هر زمینه ای بالاخره یکی رو قبول داشته باشیم و خط کش زندگیمون قرار بدیم.
دیروز با خواهرم رفته بودیم سمت شالیزار. یه بنده خدایی دو تا دونه گوسفند رو آورده بود چرا. گوسفنداش منو با صاجابشون اشتباه گرفته بودند و هر جا می رفتم دنبالم می اومدند. بنده خدا ها دچار سو تفاهم شده بودند. کلی طول کشید تا توجیحشون کنیم این دو تا بزرگوار رو.
یادمه بین سال های 84 تا 87 یه دوست خیالی داشتم بنام باران که همیشه هم لباس آبی فیروزه ای تنش بود. تنها کسی بود که همه آرزوهامو میدونست. دلم برات تنگ شده باران.
خلاصه کلام اینکه دنبال اوس حسن های زندگیتون باشید . حواستون به گوسفند های زندگیتون هم باشه. خیلی ها شما رو با صاحابشون اشتباه میگیرند.
---------------------------------------------------
یکی از خوانندگان وبلاگ یاد داشت خصوصی گذاشتند که با اجازه اینجا می نویسمش(انصافا حرفش درسته):
"
مساله اینه که ما خودمون یکی از اون گوسفنداییم!
تا حالا خیلیا رو با صاحبمون اشتباه گرفتیم
اخرش فهمیدیم اصلا بی صاحاب باشیم بهتره
اینجوری بود که شدیم یه گوسفند مستقل!
(یعنی سعی داریم که بشیم)"
لایک به این جمله : "حواستون به گوسفند های زندگیتون هم باشه. خیلی ها شما رو با صاحابشون اشتباه میگیرند"