این روزهای من

سرکش
این روزهای من

اومدم مثل آدم زندگی کنم نشد، شاید هم من نتونستم.

آخرین مطالب
  • ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ توبه
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ بخشش

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۲ ثبت شده است

1- در مسیر رفتن تا کرج از بریز و بپاش های دوستان قوه قضاییه شنیدم. بقول یه بنده خدایی که می گفت:" اگه به خدا اعتقاد ندارید لا اقل به معاد اعتقاد داشته باشید. بدردتون می خوره."


2- از یه جای معتبر شنیدم در محدوده کرج دیگه مجوز تاسیس مرکز ترک اعتیاد نمیدن. از بست که این کار سود آوره و مشتری زیاد داره در اون محدوده دیگه از مراکز ترک اعتیاد اشباع شده.


3- بخیه بزنید لبخند را به لبتان . بعدا میگویم چرا.


4- سه راه برای حمعه پیش رو دارم:1- برم کوه 2- بپشینم پای مقاله و درس و پروژه های کاری 3- برم کوه.

 موندم راه اول رو انتخاب کنم یا راه سوم رو؟!؟!


5- فیلم روز های زندگی رو دیدم. برای منی که از تلویزیون و مشتقاتش بیزارم بدک نبود. لا اقل 45 دقیقه اولش رو یه ضرب دیدم.

سر کش
۲۸ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

1- دو روزه کار و زندگی ما شده سر کله زدن با کد لتیس بولتزمن در محیط نرم افزار متلب. دقیقا مثل این می مونه که با تانک بری شکار آهو. منتها run که می گیرم درست جواب نمیده.


2- دیشب یکی از دوستان دوران ارشد ما رو برای شام فارغ التحصیلیش به رستوران مغولی ها دعوت کرد.
با استفاده از حس تخیلم باربیکیو مغولی با فیله مرغ و سس سیر رو سفارش دادم که نتونستم بخورمش. فقط برنج و مرغش رو خوردم.

3- کم کار داریم. پروژه های جدید هم داره از راه میرسه. باز فردا برای یه پروژه دیگه باید برم کرج. خدایا ممنونم از بابت همه این مشغله های درسی و کاری.

4- گزارش برنامه برودپیک که در اون سه نفر از دوست داشتنی ترین کوهنورد های تیم آرش در مسیر برگشت جان سپردند بالاخره توسط سرپرست تیم ارائه شد. انصافا نمی شه دنبال گناهکار گشت فقط میشه گفت یه فاجعه بود. لینک

سر کش
۲۸ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

جدای از همه بد قولی هام

جدای از همه حرف هایی که زدم و پای هیچ کدومشون نایستادم.

جدای از همه همه همه گناهام.

امام رضا من هنوز سرباز شمام. البته اگر لایقم بدونی. کوچکترین و ضعیف ترینشون. اما امیدم به شماست.

منو از خودت نرون.

تولدت مبارک امام مهربان من. امام مهربان من. امام مهربان من.

سر کش
۲۵ شهریور ۹۲ ، ۲۰:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر

توضیح: برنامه این سفر با خبر بستری شدن پدر یکی از عزیزان در بیمارستان هم زمان شد و لطف اصلی سفر رو از بین برد. این پست رو هم نوشتم که تجربه های این سفر از یادم نره و گرنه نوشتنش لطفی نداشت.


دو هفته قبل از برنامه برای همه چیز پیش بینی و برآورد اولیه شده بود. و در حالی که  در روز چهار شنبه بنده داشتم یک روز قبل از برنامه از سفر سه گانه ی خودم ( تهران - محمود آباد- تهران - مشهد) به تهران بر می گشتم، یک پیامک همه چیز رو تغییر داد: " برنامه کنسل شد"

خیلی هم ناراحت نشدم. 8 روز سفر که چهار روزش فقط و فقط دوندگی بود، حسابی خسته ام کرده بود.

صبح روز پنج شنبه خرس کوچک تماس گرفت و آخرین خبر رو داد: " گفتن اگه ساعت 4 صبح جمعه در ترمینال صفه اصفهان باشید به برنامه میرسید. ولی خرس بزرگ نمیاد"


اینکه یکی از ما سه نفر در برنامه ای که قرار بود هر سه حضور داشته باشیم نیاد خیلی جالب نبود ولی با لج بازی روح سرکش خودم و کله خری خرس کوچک راهی این سفر 36 ساعته شدیم.

حرکت ساعت 7 عصر از ترمینال آرژانتین: اتوبوس وی آی پی که تقریبا تا اصفهان پرواز کرد و بشدت بد راننده گی می کرد

ساعت 2 صبح رسیدیم ترمینال صفحه و بخاطر عدم وجود جای خالی در صندلی های سالن شنبانه مجبور شدیم در صندلی های بیرونی بخوابیم.


راس ساعت 4 اومدن دنبالمون و از همون اول برنامه عینک بنده از قابش در اومد که  درست کردنش یه ذره منو به درد سر انداخت-

چهار ساعت و نیم بعد در استان کهکیلویه و بویر احمد در نزدیکی لردگان از ماشین پیاده شدیم  (در انبوهی از درختان بلوط )و مشغول به آماده کردن قایق:



از اون برنامه و شدت آبش میشه فیلم ها و عکس های زیر رو از پرت شدن خودم به درون آب و سقوط من و خرس کوچک از صخره ها بداخل آب میشه در عکس های زیر حس کرد.

پرش از صخره ها بداخل آب( البته نمی دونم این خریت ما دو نفر بود یا بقیه ترسو بودند چون فقط ما دو نفر بداخل آب پریدیم ( یکی دیگه هم یبار شیرجه زد) البته با اجازه سرپرست)


با اینکه درجه سختی مسیر فقط  2.5 بود ولی باز هم در تند آب ها امکان پرت شدن بود که از خوش شانسی بنده در حین پرت شدن من، دوربین سرپرست روشن بود و ازش فیلم برداری شد) البته در تند آب های بعدی بقیه هم بی نصیب نمودند و در آخرین تند آب خود سرپرست به همراه سه نفر دیگه بداخل رود خانه  ارمند پرت شدند که متاسفانه فیلمش موجود نیست.



از مزه پرت شدن هم همین رو بگم که در همون چند ثانیه حسابی از آب رود خانه ارمند نوش جان نمودم.( جلیقه نجات منو زیر قایق چسبونده بود) و اگه عینکم رو با بند کفش نبسته بودم تا حالا سه بار گم شده بود.



در بخشی از مسیر هم ما دو تا به درخواست خودمون از گروه جدا شدیم و خواستیم  بصورت شناور در آب با جریان آب به پایین دست بی اییم که متاسفانه در جریان یکی از تند آب ها کمر بنده با یکی از سنگ ها برخورد کرد و دارم سعی می کنم درد یادگاریش رو با خوردن ژلوفن فراموش کنم!!!!


محل ورود به رود خانه در استان کهکیلویه و بویر احمد و محل خروج از آن در استان چهار محال بختیاری بود که مسیر طی شده بر اساس نقاط ثبت شده در جی پی اس ام مطابق زیر بود.

در مسیر بازگشت هم پنج ساعت و نیم تا اصفهان در راه بدیم که لطفش فقط و فقط به دیدن ایل های بختیاری بود.

جای همگی خالی در اصفهان پس از صرف شام بدلیل او[ خستگی یک ساعت مانند کارتون خواب ها در چمن های کنار زاینده رود خوابیدیم و پس از سوار شدن به اتوبوس برگشت  از شدت خستگی کلا تا خود تهران خواب بودیم.


کل مدت زمان برنامه از حرکت از میدان آرژانتین تا برگشت به همان جا 36 ساعت طول کشید که جزییاتش به شرح ذیل است:

24 ساعت اتوبوس سواری

6 ساعت پا رو زدن در قایق

3 ساعت خوابیدن در صندلی ترمینال و چمن های پارک

3 ساعت جنگولک بازی  و صرف ناهار و شام و نماز



سر کش
۲۴ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر

3-

 ساعت هشت و نیم  شنبه شب.

مادرم به اتقاق خواهرم- و دو دختر عمه ام پیاده از خانه ما به سمت خیابان اصلی می روند. قرار بر این بود که 5 دقیقه بعد من و عمه ام در دو ماشین آنها را سوار کنیم.

بعد از 5 دقیقه ما در خیابان اصلی بدنبالشان می گردم ولی پیدایشان نمی کنم.

صد متر جلو تر مادرم را می بینم که دارد تنها و سریع  راه می رود.. سریع به سمتش می رودم و از داخل ماشین صدایش می زنم.

جواب نمیدهد. نگران میشم و سریع ماشین را پارک می کنم و به سراغش می رم.

- چرا جواب نمیدی. بقیه کوشن.

- هیچی نگو فقط برو اون پسره رو نگه اش دار.( یه پسر بچه حداکثر 17 ساله)


تا من به پسره برسم. مادرم هم خودش رو دوان دوان به اون پسر می رساند.

-آقا پسر شما از داخل موسسه . . . اومدید بیرون؟

- بله خانوم.

مادرم بی معطلی کشیده ای به صورت پسرک می زند.

صدای مادرم لرزان شد. دستها و پاهاش می لرزید.

- دفعه بعد که خواستی به دختری طعنه بزنی و بهش بخندی اول ببین اونم دختر مثل خودت بی سر و پا است و بعد طعنه بزن.

من و عمه ام که تازه رسیده بود. ماجرا را فهمیدیم.

کشیده دوم رو عمه ام بهش زد.

من هنوز تو شوک بودم که کی بخودش اجازه داده به خواهر و دختر عمه من از روی عمد طعنه بزنه.( هیچ کدومشون اهل جلب توجه و یا مورد مشابه نیستند)

بدون معطلی کشیده ی خیلی محکمی رو به پسره زدم. عینکش شکست.

پسره تازه فهمیده بود اون موقعی که با دوست بی شرف تر از خودش ، تن لش اشون رو به اون دو تا زده بودند مادر من در دو قدمی پشت سرشون بوده.

اولش می گفت من نبودم. بعدش می گفت بابام رو میارم. بعدش هم به من می گفت : بخواهم بزنمت داغونت می کنم.(البته موقعی که این حرف رو میزد صداش بشدت می لرزید )

بی رحمانه گلوش رو گرفتم. داشتم کشیده ی بعدی رو میزم که خدا بهش رحم کرد و با وساطت یه عابر و مادرم از دستم در رفت. با تمام توانش دوید و فرار کرد.

با تمام توانم فریاد میزدم: کثافت. کثافت. کثافت. بی ناموس.(بد ترین فحشی که تاحالا به زبان اوردم)


--------------------------------------------------------------------------------------------------

برنامه ان شب کلا خراب شد. بعد از یک ساعت به خانه برگشتیم. مادرم مرا سرزنش می کند که چرا دخالت کرده ام. برای اولین بار خیلی محکم به مادرم گفتم که کار من درست بود. نمی تونستم دخالت نکنم و از کارم پشیمان نیستم.

مادرم هنوز مرا سرزنش می کند. ولی متاسفانه و یا خوشبختانه من از کاری که کردم پشیمان نیستم.

---------------------------------------------------------------------------------------------------

به جرات می تونم بگم که در اوج اون درگیری تماما بر اعصابم مسلط بودم و  قصد آسیب رسوندن به اون پسر بچه رو نداشتم.اصلا و ابدا. فقط می خواستم با زدن اون دو تا کشیده درسی بهش بدم که دفعه بعد اجازه طعنه زدن و خندیدن رو بخودش نده.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

هیچ وقت اهل درگیری نبودم. بارها و بارها بد ترین فحاشی ها نسبت به خودم شده بود اما خیلی عاقلانه با موضوع برخورد کرده ام و بدون کوچکترین عکس العمل و یا حرفی محل را ترک کرده بودم. اما موقعی که کسی برای خواهرم مزاحمت ایجاد کرده نتونستم اون آدم  رو بی نصیب بزارم.

---------------------------------------------------------------------------------------------------

نمی دانم اگر این کار را نمی کردم باید چه عکس العملی از خودم نشان می دادم (تا چه حد این عکس العمل درست بود)

یا مثلا اگر خواهر و دو دختر عمه ام انجا شاهد این کار من و مادرم و عمه ام بودند چه اتفاقی می افتاد. (خواهرم از طعنه ان بی شرف ترسیده بود و گریه می کرد)

----------------------------------------------------------------------------------------------------

مادرم هنوز تاکید دارد که کار من و عمه ام اشتباه بوده و نباید دخالت می کردیم. ولی من هنوز نمی توانم قبول کنم. 

بدلیل مشکلات قلبی پدرم اصلا و ابدا از این موضوع اطلاع نداره.

آخر شب من و مادرم از  بقیه عذر خواهی کردیم. و تاکید کردیم که این موضوع فقط و فقط یک اتفاق بد غیر قابل پیش بینی بود.

هر چند عمه ام تاکید داشت که اون سه تا کشیده حق اون بچه بود.

----------------------------------------------------------------------------------------------------

دیشب هم به همراه خواهرم دو تایی رفتیم بیرون و شام خوردیم و کلی هم به بهانه های مختلف خندیدیم. ظاهرا ظاهرا ترسش برطرف شده. بهش چند بار گفتم که ، مادر، عمه و من هر کدام یک کشیده بهش زدیم و شخصا از شرمندگی اون فرد در آمدم.

------------------------------------------------------------------------------------------------------

واقیعت اینه ما در کثافتی زندگی می کنیم که اسمش رو گذاشتیم جامعه.

خواهرم با سرویس به مدرسه میره و هیچ وقت هم تنها از خونه بیرون نرفته. همیشه و همیشه ما سه نفر (مادرم وپدرم و من)مراقبش بودیم. ولی واقیعت اینه که ما سه نفر همیشه پشتش نیستیم. قراره از یه جایی به بعد خودش مراقب خودش باشه.

دیشب می گفت: منو در کلاس دفاع شخصی ثبت نام کنید.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------

2-

فقط و فقط یک سوال ذهنم رو داره می خوره. عکس العمل من تا چه حد بجا بود؟

اگر باز هم این مورد پیش بیاد من دقیقا چکار باید بکنم؟

از یک طرف میگم ما نمی تونیم با همه آدم بد های جامعه بجنگیم. 

از طرفی هم میگم این سکوت ما بوده که این بی شرف ها بخودشون اجازه هر کاری در سطح جامعه رو می دهند.

------------------------------------------------------------------------------------------------------

اگر خواستید اظهار نظر کنید قبلش یک سوال از خودت بپرسید.

درسته آدم باید در مقابل خیلی بد تر از این شرایط به خودش مسلط باشه اما اگر شما مادر- برادر و یا پدر بودید و کسی در مقابل چشم شما برای دختر و یا خواهر شما مزاحمت ایجاد می کرد باز هم نظرتون با آنچه الان دارید یکی بود؟

اگر فکر می کنید کارم اشتباه بوده. باز هم خواهش می کنم بهم بگید. منتهی راهکار درست اش رو هم بگید.

------------------------------------------------------------------------------------------------------

1- از بکار بردن کلمات خارج از ادب در این متن عذر خواهی می کنم. قصدم نوشتن واقیعت بصورت کامل بود. حتی اگر مقصر اصلی خودم باشم.

0- هفته گذشته خبر بیماری یکی از نزدیکان با مسافرت 36 ساعته خودم یکی شد. این خبر  لذت مسافرت رو ازم گرفت. 

در این  سفر کوتاه هیجان انگیز اتفاقات جالبی افتاد که اگر حوصله ای بود گزارش اش رو می نویسم. 

سر کش
۱۹ شهریور ۹۲ ، ۰۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱ نظر
یه جایی نوشته بود:"هر آرزویی وقتی دارد. وقتش که گذشت دیگر فایده ای ندارد."
سفره سه روزه ای به شمال داشتم. 
این هم مدرکش:


اون جا در یک روستا یه خونه خیلی خیلی ساده داریم. دو روز پیش تلویزیون سوخت. خانواده محترم هم در تلاش برای پیدا کردن یه تلویزیون جایگزین برای دیدن جواهری در قصر بودند. دو ساعت نکشید که همسایمون یه تلویزون برامون آورد. مونده بودم . . . 


گاهی از خودم می پرسم: تو چقدر به ایده آل خودت نزدیکی؟
بعد خودم حواس خودم رو پرت می کنم تا از جواب دادن بهش در برم.


داشتم از جلوی یه خونه رد می شدم که این درو دیدم. یادم افتاد خیلی در ها رو روی خودم بستم که حالا هر چقدر هم که زور بزنم دیگه باز نمیشن.

یک شنبه عازم مشهد هستم. باید خدمت استاد محترم هم برم. خدا بخیر بگذرونه. 
چهار شنبه بر میگردم و بلا فاصله اگر اگر اگر همه چیز خوب پیش بره به همراه خرس بزرگ و خرس کوچک عازم چهار محال بختیاری هستیم.
پی نوشت: به خودم قول داده بودم جمعه ها که حال و حوصله ندارم پست ننویسم. نشد.
پی نوشت 2:(منبعش رو یادم نیست)

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بُکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.

به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.

تو به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی!

و به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر هنگامی که با شغلت،
یا عشقت شاد نیستی،
آن را عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی،

اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگیت
ورای مصلحت‌اندیشی بروی . . .

امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!
شادی را فراموش نکن

پابلو نرودا

------------------------------------------------------------------------------------------

یه تئوری هست که میگه : اگه n  بار مقاله ات رو بخونه هنوز n+1 ایراد دیگه توش نهفته مونده.

سر کش
۰۸ شهریور ۹۲ ، ۲۱:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۴ نظر
گاهی هیچی به اندازه یه دعوت برای یه مسافرت نیم روزه اون هم بصورت غیر منتظره به آدم مزه نمیده. دو دعوت دو تا از دوستانم ( آقایان خرس بزرگ و خرس کوچک) به جاده هزار رفتیم و بدون تصمیم قبلی منطقه کارا بعد از پلور رو برای صبحانه انتخاب کردیم. طبق برنامه ریزی شب گذشته صبحانه اوملت بود که بنده مسئولیت پختش رو بر عهده داشتم. 
هیچی دیگه در حین شکستن تخم مرغ ها در یک لحظه محاسبات سختیسنجیم اشتباه از آب در اومد و کله مبارک خرس بزرگ به شکل زیر در اومد. 
 اصلا قصد چنین کاری رو نداشتم . فقط قرار بود تخم مرغه ترک بخوره ولی گاهی زندگی اون جوری پیش نمیره که شما توقع دارید!!!!


جدای از ظرفیت بالای خرس بزرگ در شوخی کردن اصلا و ابدا قصد چنین کاری نبود. خدا رو شکر کنار رود خانه ی هراز بودیم. کله اش رو شستیم و با زیر انداز که هنوز ننداخته بودیمش کله مبارک اش رو خشک کردیم.

بعداش هم به طرز عجیبی از طبیعت لذت بردیم. 


بنده و خرس بزرگ و خرس کوچک تقریبا دوستان ده ساله هستیم. از کلاس درس دینامیک . ترم سوم دانشگاه مقطع کارشناسی. 

سر کش
۰۱ شهریور ۹۲ ، ۲۲:۰۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر