این روزهای من

سرکش
این روزهای من

اومدم مثل آدم زندگی کنم نشد، شاید هم من نتونستم.

آخرین مطالب
  • ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ توبه
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ بخشش

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

این پست از اون نوع پست هایی هست که دوست داشتم موقع خوندنش حسم رو هم به خواننده انتقال میدادم. شاید این سیل تکنولوژی روزی به این "حس آدمیزادی" ما هم تلنگری زد. اون موقع احتمالا مثلا موقع تایپ در نرم افزار آفیس یا Latex شما یه آپشنی دارید که میپرسه:  آیا می خواهید حس خودتون رو در حین نوشتن به خواننده انتقال دهید یا نه؟

توو این 15 روزی که چیزی اینجا ننوشتم و انصاقا اصلا نفهمیدم چجوری اینقدر سریع گذشت، خیلی اتفاق ها افتاد.
با تمام وجودم دوست دارم یکی ترمز من و بکشه. ترمز خودمو، ترمز زمانی رو که داره میگذره، ترمز کم شدن هوشیاری آقا سد الله رو که داره تو آی سی یو با مرگ و زندگی دست و پنجه سر میکنه.
همین الان برادرش اومد خونمون. 
بغضم خدا کنه که نترکه.
برمیگردم ادامشو مینویسم.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ای کاش الان می تونستم حسمو اتقال بدم. حس آدمی که پشیمانه، پشیمانه از کج رفتن هاش، از هدر دادن هاش، از بی خود و بی جهت کار کردن هاش. از پر کاریهای بی موردش.
مرسی از توای که بهم گفتی باید کیفیت زندگیم رو بهبود بدم. بهم کمک کردی تا یه لیست درست کنم از همه کارهایی که یا دوست دارم انجام بدم یا باید انجام بدم.
دو هفته ای هست که بصورت تمرینی دارم چند تاش رو انجام میدم و حالم رو خوب کرده. 
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حس تشنگی رو که همه تجربه کردید، من الان تشنه ام. تشنه کارام. تشنه درس هام. تشنه ادامه تحصیلم و کار و کار و کار.
این جوری که پیش میره. باید کم کم به فکر پست دکتری باشم.
مثل همیشه تشنه سفرم.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
فرداداریم میریم کوه. بعد از یه مدت بازم برمیگردم به کوه و کوه نوردی. یک سالی وقفه افتاد که میخام جبرانش کنم.
بقیشو فردا می نویسم.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

10 روز بعد

به همین سادگی، پستی که ده روز پیش نوشته بودم حتی وقت نشد ادامشو بنویسم و افتاد برای امروز که 1 شهریوره.
اگه فرض کنیم که روز جمعه هفته گذشته اول هفته محسوب میشد، من هفته ام رو با صعود به قله پرسون و اندار (Endar) شروع کردم ( وبا یه بارون عالی دو ساعته روبرو شدیم) و اگر مجددا فرض کنیم که امروز (شنبه)روز آخر هفته ( یک هفته نه روزه)بوده. من هفته ام رو با برگشتن از یک سفر به شمال تموم کردم. و صد البته که این وسط مسط ها یه جایی هم بود به نام تولد من. که مثل همیشه یه 28 مرداد معمولی بود.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آقا سد الله هنوز در آی سی یو بستری هستن. آقا سد الله میشن پسر پسر دایی مادر بزرگ من.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مثل ده روز قبل می خواهم یکی تر مز منو بکشه.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
در هفته ای که گذشت( هفته های من نه روزه هست):
 یک خبرنگار سر بریده شد.
 یک پزشک آمریکایی که خودش در آفریقا به ویروس ابولا مبتلا شده بود در بیمارستانی در ویرجینیا بهبود پیدا کرد.
یک عدد وزیر علوم بصورت ناجوانمردانه کله پا شد.
سه فرمانده +تعتدای انسان در غزه ترور شدند.
یک سیمین بهبهانی رفت.

سر کش
۲۳ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پسر خاله من تنها و تنها یه جور میتونست تعطیلات به این خوبی رو برای من خراب کنه، که انصافا به بهترین شکل ممکن هم این کار رو کرد.==> تاریخ عقدشو انداخت عید فطر. خلاصه به بهترین نحو ممکن، ما نتونستیم بریم مسافرت.

من درواقع اصلا فامیلی به عنوان" خاله" ندارم. در واقع مهربان مادر بنده اصلا خواهر ندارند. اما به لطف اقوامی و دوستان دوری که در ظاهر دورند و اما صمیمیت زیادی بینمون برقرار، بنده چندین خاله، پسر خاله و دختر خاله و بعضا حتی شوهر خاله دارم.  این صمیمیت اینقدر بود که دیشب شوهر خالم ازم خواست من ساقدوش پسرش بشم و من علیرغم اینکه نود درصد مهمون ها حتی اسمشون رو هم نمیدونستم، با کمال میل قبول کردم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

ماه رمضان که تموم شد، برای ما که فقط گرسنگی و تشنگی بود. انشا الله برای شما ها ماه معرفت و بندگی بوده باشه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

اسراییل داره از هوا و زمین غره رو میزنه. تا امروز نزدیک به 1600 نفر جونشون در این دو کشور گرفته شده. منتهی فرقش اینه که کشته های فلسطین اکثرشون افراد عادی بودند، نه نظامی. خدا یا فرمون دسته ات هست یا ولش کردی؟

غزه-سوریه- عراق-سومالی-اکراین-افعانستان، لیبی و .......

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

فقر درد داره. برای اون هایی که هیچی ندارند درد داره، برای مایی که زیر پامون نفت هست بیشتر درد داره. قصه ماها قصه "سگ قاسم خان" است.

یه روز یه سگی داشت رد میشد، دید یه سگی که اوضاع درستی هم نداره ، داره از گرسنگی علف میخوره. ازش پرسید: تو کی هستی؟ صاحاب داری؟

سگی که داشت علف میخورد با غرور گفت: آره، من سگ قاسم خان هستم. خان ده بالا.

اون یکی سگه گفت: لااقل بگو سگ قاسم نه سگ قاسم خان

قصه ما هم همینه، تو سرمون میزنند، غرورمون رو له می کنند. شعور و درکمون رو زیر سوال میبرند. گرسنه نگهمون میدارند. بازم میگیم .......

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

باور کنید خق مردم ما این نیست. این نیست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

رها باشید

رها فکر کنید

رها بخندید

رها تصور کنید

رها زندگی کنید

رها نفس بکشید. درست عین کسی که بینیش رو گرفته جلو ظرف آمونیاک!!!!!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

دلم برای امام مهربانی ها تنگ شده.


سر کش
۰۸ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر