بعضی آدم ها مثل جمعه اند. معلوم نیست زوج اند یا فرداند. نمی دونی باید باهاشون چجوری برخورد کنی. کلا رفتار شخصیتی مشخصی ندارند. من در برخورد با این آدم ها اینجوری میشم.
--------------------------------------------------------------------------------------------
گزارشی از حضور خانم سیما بینا در روزنامه آسیا. خود گزارش مهم نبود. به جزئیاتش توجه کنید. (بدم میاد از این . . .)
--------------------------------------------------------------------------------------------
خیلی دوست دارم پدر و مادرم رو فارغ از همه مشکلات به یه سفر دو نفره بفرستم. خدا یا کمک کن.
--------------------------------------------------------------------------------------------
اتفاقی به یه صفحه اینترنتی رفتم که درش ایرادات وارد بر ادیان الهی خصوصا اسلام رو ذکر کرده بود. واقعا دلیلاشون مسخره بود. منی که فقط 4-5 بار قرآن رو به فارسی خونده بودم راحت میتونستم جوابشون رو بدم. من موندم کیا این چرندیات رو باور کی کنند. انصافا دلایلشون مسخره بود.
------------------------------------------------------------------------------------------
برای اولین بار در زندگیم پدرم دیشب می گفت: این قدر درس نخون. حالا این سری آزمون جامع قبول نشی. سری دیگه قبول میشی.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بعدا نوشت:
* کلی خندیدم امشب.
* سبد کالا، سبد کالا، سبد کالا. این حق مردم نبود.
* ازگل وحشی تا حالا خوردید. نهالشو کاشتیم دعا کنید نهالش بگیره. اگه بگیره سال بعد مهمونه من هستید.
به لطف الهی در کشوری زندگی می کنیم که معنی خیلی از کلمات با منظور گوینده ممکن است از اینجا تا سیاره زهل متفاوت باشد.
مثلا می گویی: "هوا چقدر سرد بود امروز"
این جمله یعنی دوست دارم با هم صحبت کنیم. کاری با آب و هوا ندارم فقط خواستم سر صحبت را باز کنم.
خودمون هم عادت کردیم. گاهی اگه کسی چیزی را رک بهمون بگه اصلا بهمون بر می خوره و به معنی بی ادبی برداشت می کنیم و فکر می کنیم حتما باید حرفش رو غیر مستقیم می زد.
----------------------------------------------------------------------------
از شدت سرما آب گرمکن ما ترکید. دو روزه آب گرم نداریم. لوله ها یخ زده، تعمیر کار هم اگه بیاد تا وا رفتن یخ لوله ها کاری ازش بر نمیاد.
----------------------------------------------------------------------------
فشارم 14 روی 7. دکتر میگه بالاست.
----------------------------------------------------------------------------
داریم به آزمون جامع نزدیک میشیم. خدا رو شکر تقریبا همه رو خوندم و الان فقط دارم نمونه سوال حل می کنم. دعا کنید سر بلند بیرون بیام. هر چند که یگه مثل قدیم نگران نیستم. با خودم باور کردم که این آزمون ها هم جزیی از زندگی ما هست و تمومی هم نداره. پس بهتره ازشون لذت ببریم.
----------------------------------------------------------------------------
نمی دونم شما از کدوم دسته آدم ها هستید. از اون هایی که می خواهند تمام خیابان ها رو سنگ فرش کنند بعد برن تو خیابون راه برند یا از اون هایی که بجاش کفش مناسب تری به پا می کنند و کاری با کف خیابون ندارند.
---------------------------------------------------------------------------
تو مازندارن : آب معدنی شده دونه ای 12000 تومن. شمع دونه ای 5000 تومن.
سرما رو که بنده خدا ها تحمل کردند. دلم برای اون دام هایی می سوزه که از سرما تلف شدند.
----------------------------------------------------------------------------
عموی گرام برای پدرم سوغاتی گوشی موبایل آورده بود. دو روز پدرم باهاش کار کرد روز سوم گفت نمی خواهمش. با گوشی تاچ اسکرین راحت نیستم. هیچی دیگه پس از کلی سر و کله زدن حریفش نشدیم. اخر سر خودم گوشی رو برداشتم و بدین ترتیب مفتکی صاحب یک عدد Sony ericsson xperia شدیم.
----------------------------------------------------------------------------
خیلی ها رو می شناسم که کلی برای خودشون شان و اعتبار می خرند و با پول و گوشی اپل و خیلی کار های دیگه دارن برای خودشون احترام درست می کنند. اگر آقا هستند که همشون تز روشن فکری دارند و اگر خانم هستند همشون میگرن دارند. و اکثر شون هم بینیشون رو عمل کردند. به یکیشون گفتم چرا بینیتون رو عمل کردید. میگه: نمی خواستم کنم که، به اصرار دوستم رفتم!!!!!
اما بنازم به آدم های معمولی. آقا ها و خانم هایی که معمولی میان بیرون. اگه لباس مارک دار هم می پوشند رفتارشون جوریه که اختلاف طبقاتی رو احساس نمی کنی. دوست دارم این آدم ها رو. امیر آقا یکی از اون آدم هاست. توو کوه با هم آشنا شدیم. فوق لیسانس از شریف داره و در یکی از ارگان های دولتی مدیر هست. الان 5 ساله با هم دوستیم. انصافا زوج نمونه ای هستند.
چند باری رو هم که منو به خونشون دعوت کرده بودند واقعا به خوشبخت بودنشون اعتقاد پیدا کردم.
خانم سارا هم از اون دسته از آدم هاست. تو سفر آفریقا و قطر و ارمنستان هم با ما بود. بر خلاف اینکه از بقیه با سواد تر و تحصیل کرده تر بود از همه هم خاکی تر و با ملاحظه تر بود و صد البته موادب تر. امید وارم ایشون هم در کنار شوهر محترمشون زندگی خوبی داشته باشند.
----------------------------------------------------------------------
شما فکرش رو بکنید که الان سگ خاله من هم تو فیس بوک پیج داره!!!!
-----------------------------------------------------------------------
آدم های معمولی گاهی هم از هم دوری می کنند. دلیلش رو نمی دونم چرا!!!
----------------------------------------------------------------------
از اینترنت:
بیست سال بعد اگه اگه زنده باشم، احتمالا دارم الانه خودم رو مسخره می کنم که بابت چه چبز های پوچی اینقدر نگران بودم و اینقدر زندگی رو بخودم زهر کردم.
که چرا فلانی جواب سلام منو اونجوری داد؟
که چرا فلان مقاله ریجکت شد؟
که چرا فلان جا رفتم که نباید می رفتم.
که چرا گرگ بازی در نیاوردم.
که چرا گاهی خر میشم و ول خرجی می کنم.
در کنار همه نگرانی های درست زندگیم مسلما تعدادی نگرانی پوچ هم هست. برنده اونیه که این ها رو از هم تشخیص بده.
چهار شنبه- 9 بهمن 1392
سرکش، متنظر امام زمان.
سرکش، نگران دیسک گردن مادر. مادری که راضی به عمل جراحی نمیشه.
سرکش، همراه با عذاب وجدان. عذاب وجدان بابت کم کاری هاش. کم کاری هایی که در مقابل نعمت هایی که خدا بهش داده هیچ توجیحی نداره.
سرکش، منتظر جواب داوری سه مقاله و درحال خر خونی برای آزمون جامع اسفند ماه. (فردا خر خونی تعطیله. فردا فقط و فقط روی مسائلی که ضعیفم وقت میزارم.)
سرکش، منتظر پاسخ یه پیشنهاد قیمتی که برای طراحی یه پروژه 10000 متری داده. ( فردا مثل یه مرد زنگ میزنم به مدیر شرکت و نظرشون رو در مورد قیمت و رزومه ام می پرسم)
سرکش، نگران مهدی کوچولو.
سرکش، در حال کاهش وزن(دقیقاً 4کیلو و 300 گرم فقط در 17 روز کاهش وزن داشتم)
سرکش، در حال زور زدن برای بزرگ شدن. (حدی برای بزرگ شدن وجود نداره ولی اینقدر که بتونم تکیه گاهی باشم برای نزدیکانم، برام کافیه.)
سرکش، مثل یه مرد ایستاده با مشت.
پشیمانی که شاخ و دم نداره. مهمونی رو به خونتون دعوت میکین. غریبه هم نبوده. پسر عموی خودم منتهی بعد از 12 سال.
کلی سعی می کنی از خودت صمیمیت نشون بدی و حتی خودتو کمی کوچیک کنی تا اون هم یخش وا بره و با اقوامی که 12 ساله ندیدتشون شروع به صحبت کنه. بعد بهش بگی: خوشحال میشم که باز هم همدیگه رو ببینیم، بعد خیلی راحت چنین پاسخی بشنوی: حالا شماره همدیگه رو داریم. من فعلا سرم شلوغه. با هم در تماسیم. ( با لحنی که از صد تا فحش برام بد تر بود)
مثل سگ پشیمونم. الان کارد بزنی خونم در نمیاد. عادت ندارم کاری بکنم که کسی بهم توهین کنه. در چند سال گذشته این دومین باری بود که خودم باعث شدم کسی بهم توهین کنه. خودم. خودم.