پشیمانی
دوشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۰۰ ق.ظ
پشیمانی که شاخ و دم نداره. مهمونی رو به خونتون دعوت میکین. غریبه هم نبوده. پسر عموی خودم منتهی بعد از 12 سال.
کلی سعی می کنی از خودت صمیمیت نشون بدی و حتی خودتو کمی کوچیک کنی تا اون هم یخش وا بره و با اقوامی که 12 ساله ندیدتشون شروع به صحبت کنه. بعد بهش بگی: خوشحال میشم که باز هم همدیگه رو ببینیم، بعد خیلی راحت چنین پاسخی بشنوی: حالا شماره همدیگه رو داریم. من فعلا سرم شلوغه. با هم در تماسیم. ( با لحنی که از صد تا فحش برام بد تر بود)
مثل سگ پشیمونم. الان کارد بزنی خونم در نمیاد. عادت ندارم کاری بکنم که کسی بهم توهین کنه. در چند سال گذشته این دومین باری بود که خودم باعث شدم کسی بهم توهین کنه. خودم. خودم.
۹۲/۱۱/۰۷