این روزهای من

سرکش
این روزهای من

اومدم مثل آدم زندگی کنم نشد، شاید هم من نتونستم.

آخرین مطالب
  • ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ توبه
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ بخشش

بیست سال بع،د مثل یه مرد ایستاده با مشت.

چهارشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۲، ۱۰:۳۱ ب.ظ

بیست سال بعد اگه اگه زنده باشم، احتمالا دارم الانه خودم رو مسخره می کنم که بابت چه چبز های پوچی اینقدر نگران بودم و اینقدر زندگی رو بخودم زهر کردم.

که چرا فلانی جواب سلام منو اونجوری داد؟

که چرا فلان مقاله ریجکت شد؟

که چرا فلان جا رفتم که نباید می رفتم.

که چرا گرگ بازی در نیاوردم. 

که چرا گاهی خر میشم و ول خرجی می کنم.


در کنار همه نگرانی های درست زندگیم مسلما تعدادی نگرانی پوچ هم هست. برنده اونیه که این ها رو از هم تشخیص بده.

چهار شنبه- 9 بهمن 1392

سرکش، متنظر امام زمان.

سرکش، نگران دیسک گردن مادر. مادری که راضی به عمل جراحی نمیشه.

سرکش، همراه با عذاب وجدان. عذاب وجدان بابت کم کاری هاش. کم کاری هایی که در مقابل نعمت هایی که خدا بهش داده هیچ توجیحی نداره.

سرکش، منتظر جواب داوری سه مقاله و درحال خر خونی برای آزمون جامع اسفند ماه. (فردا خر خونی تعطیله. فردا فقط و فقط روی مسائلی که ضعیفم وقت میزارم.)

سرکش، منتظر پاسخ یه پیشنهاد قیمتی که برای طراحی یه پروژه 10000 متری داده. ( فردا مثل یه مرد زنگ میزنم به مدیر شرکت و نظرشون رو در مورد قیمت  و رزومه ام می پرسم)

سرکش، نگران مهدی کوچولو. 

سرکش، در حال کاهش وزن(دقیقاً 4کیلو و 300 گرم فقط در 17 روز کاهش وزن داشتم)

سرکش، در حال زور زدن برای بزرگ شدن. (حدی برای بزرگ شدن وجود نداره ولی اینقدر که بتونم تکیه گاهی باشم برای نزدیکانم، برام کافیه.)

سرکش، مثل یه مرد ایستاده با مشت.


۹۲/۱۱/۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
سر کش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی