این روزهای من

سرکش
این روزهای من

اومدم مثل آدم زندگی کنم نشد، شاید هم من نتونستم.

آخرین مطالب
  • ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ توبه
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ بخشش
گزیده گو شده ام.
کمتر حرف میزنم.
کمتر هم میشنوم.
کمتر هم زندگی می کنم.
کمتر هم بی فکری می کنم.
خوشا به حال گاوی که وقتی رم می کنه لااقل یه زنگوله به گردنش آویزونه که رم کردنش رو به خودش و صاحابش هشدار میده.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
یک پدر_ یک مادر_ یک خواهر_ یک هم دم_ یک فرمانده

این ها همه دارایی من هستند. غیر از این ها چیزی ندارم.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

بعضی  از آدم ها شدن "ماست و خیار" سر سفره ناهار بعضی های دیگه.
 یعنی اگر بودند که بودند و اگر نبودند هم چیزی کم نمیشه. 
کار از شرافت و احترام به حقوق دیگران گذشته، انسانیتمون داره زیر سوال میره.
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

کوبانی--------------------------->، خدا یا موتور کوبانی رو پایین نیار. 
 کسی هست که بدونه وظیفه من چیه؟ من در مقابل دیوار گوشتی شدن یه سری آدم چه ظیفه ای دارم؟
سر کش
۲۴ مهر ۹۳ ، ۱۵:۴۳ موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰ نظر
موقعی که رساله دکتری آدم آزمایشگاهی باشه، دیگه فرقی نمی کنه رشته ات برق باشه، مکانیک باشه یا کامپیوتر.  نمیشه که فقط نوک پاتو خیس کنی، باید جفت پا بپری توو آب.



سر کش
۰۶ مهر ۹۳ ، ۲۱:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

به لحاظ علمی ثابت شده که آدم ها بجر یه کودک دردون یه خر درون هم دارند.

خدا یا ببخشید که گاهی این خر درون من میشه تصمیم گیرنده و من میشم مجری.


سر کش
۰۶ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 شاه کلید رو که داشته باشی همه در ها به روت باز میشه.

شاه کلید رو که به دست بیاری دیگه غمت نیست.

آزادگی همون شاه کلیده.

آزاده که باشی هر دری به روت باز میشه. در واقع در ها محکوم به باز شدن میشن. 

فرمانده من مثل شما آزاده نیستم، سربازم.

اما دلم آزادگی می خواهد.

سر کش
۳۰ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۴۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


تولدتان مبارک مهربان ترین فرمانده دنیا

سر کش
۱۵ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۳۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
بد شانسی یعنی اینکه مقاله آدم دو ماه پیش تو یه ژورنال elsevier اکسپت  شده باشه. و دوماه پیش Editor  مقاله بهت ایمیل زده باشه که مقاله شما اکسپت شده. فایل Word مقاله رو برای ما بفرستید. بعد من تازه امشب ایمیل ایشون رو در بخش Spam ایمیل هام پیدا کنم.
توصیه: به اسم spam  نگاه نکنید. اسمش گول زننده است. گاهی چیز های خوب هم توش پیدا میشه!!!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خوشبختانه با نوشتن یه ایمیل موادبانه به سردبیر اون ژورنال و توضیح اینکه ایمیل شما در چه شرایط به دست بنده رسید همه چیز ختم به خیر شد  سردبیر محترم اطلاع دادند که مقاله ما در پروسه چاپ قرار گرفت.
پروسه اکسپت این مقاله بیش از 8 ماه طول کشید.

سر کش
۰۵ شهریور ۹۳ ، ۰۱:۲۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

اگرفرض کنیم که قرار باشد من و خدای خودم پای میز مذاکره بنشینیم و اگر دوباره فرض کنیم که خدای من و من بصورت کاملاً رسمی در مورد علل افتضاحات من بحث کنیم، مسلماً مذاکرات ما لااقل برای دو دوره چهار ماهه باید تمدید بشه. از بس که من زبان نفهم هستم.


اگر فرض کنیم که قرار باشد این مذاکرات را کاملا مسالمت آمیز ادامه بدیم و با خوردن دو فنجان چای لاهیجان کار رو ادامه بدیم. بازم بحث به جایی نمیرسه. چون هم دل من پره و هم دل خدا.


بحث گله و شکایت نیست، ابهامات زیاده. 



سر کش
۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
این پست از اون نوع پست هایی هست که دوست داشتم موقع خوندنش حسم رو هم به خواننده انتقال میدادم. شاید این سیل تکنولوژی روزی به این "حس آدمیزادی" ما هم تلنگری زد. اون موقع احتمالا مثلا موقع تایپ در نرم افزار آفیس یا Latex شما یه آپشنی دارید که میپرسه:  آیا می خواهید حس خودتون رو در حین نوشتن به خواننده انتقال دهید یا نه؟

توو این 15 روزی که چیزی اینجا ننوشتم و انصاقا اصلا نفهمیدم چجوری اینقدر سریع گذشت، خیلی اتفاق ها افتاد.
با تمام وجودم دوست دارم یکی ترمز من و بکشه. ترمز خودمو، ترمز زمانی رو که داره میگذره، ترمز کم شدن هوشیاری آقا سد الله رو که داره تو آی سی یو با مرگ و زندگی دست و پنجه سر میکنه.
همین الان برادرش اومد خونمون. 
بغضم خدا کنه که نترکه.
برمیگردم ادامشو مینویسم.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
ای کاش الان می تونستم حسمو اتقال بدم. حس آدمی که پشیمانه، پشیمانه از کج رفتن هاش، از هدر دادن هاش، از بی خود و بی جهت کار کردن هاش. از پر کاریهای بی موردش.
مرسی از توای که بهم گفتی باید کیفیت زندگیم رو بهبود بدم. بهم کمک کردی تا یه لیست درست کنم از همه کارهایی که یا دوست دارم انجام بدم یا باید انجام بدم.
دو هفته ای هست که بصورت تمرینی دارم چند تاش رو انجام میدم و حالم رو خوب کرده. 
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
حس تشنگی رو که همه تجربه کردید، من الان تشنه ام. تشنه کارام. تشنه درس هام. تشنه ادامه تحصیلم و کار و کار و کار.
این جوری که پیش میره. باید کم کم به فکر پست دکتری باشم.
مثل همیشه تشنه سفرم.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
فرداداریم میریم کوه. بعد از یه مدت بازم برمیگردم به کوه و کوه نوردی. یک سالی وقفه افتاد که میخام جبرانش کنم.
بقیشو فردا می نویسم.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

10 روز بعد

به همین سادگی، پستی که ده روز پیش نوشته بودم حتی وقت نشد ادامشو بنویسم و افتاد برای امروز که 1 شهریوره.
اگه فرض کنیم که روز جمعه هفته گذشته اول هفته محسوب میشد، من هفته ام رو با صعود به قله پرسون و اندار (Endar) شروع کردم ( وبا یه بارون عالی دو ساعته روبرو شدیم) و اگر مجددا فرض کنیم که امروز (شنبه)روز آخر هفته ( یک هفته نه روزه)بوده. من هفته ام رو با برگشتن از یک سفر به شمال تموم کردم. و صد البته که این وسط مسط ها یه جایی هم بود به نام تولد من. که مثل همیشه یه 28 مرداد معمولی بود.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
آقا سد الله هنوز در آی سی یو بستری هستن. آقا سد الله میشن پسر پسر دایی مادر بزرگ من.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
مثل ده روز قبل می خواهم یکی تر مز منو بکشه.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
در هفته ای که گذشت( هفته های من نه روزه هست):
 یک خبرنگار سر بریده شد.
 یک پزشک آمریکایی که خودش در آفریقا به ویروس ابولا مبتلا شده بود در بیمارستانی در ویرجینیا بهبود پیدا کرد.
یک عدد وزیر علوم بصورت ناجوانمردانه کله پا شد.
سه فرمانده +تعتدای انسان در غزه ترور شدند.
یک سیمین بهبهانی رفت.

سر کش
۲۳ مرداد ۹۳ ، ۲۰:۵۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

پسر خاله من تنها و تنها یه جور میتونست تعطیلات به این خوبی رو برای من خراب کنه، که انصافا به بهترین شکل ممکن هم این کار رو کرد.==> تاریخ عقدشو انداخت عید فطر. خلاصه به بهترین نحو ممکن، ما نتونستیم بریم مسافرت.

من درواقع اصلا فامیلی به عنوان" خاله" ندارم. در واقع مهربان مادر بنده اصلا خواهر ندارند. اما به لطف اقوامی و دوستان دوری که در ظاهر دورند و اما صمیمیت زیادی بینمون برقرار، بنده چندین خاله، پسر خاله و دختر خاله و بعضا حتی شوهر خاله دارم.  این صمیمیت اینقدر بود که دیشب شوهر خالم ازم خواست من ساقدوش پسرش بشم و من علیرغم اینکه نود درصد مهمون ها حتی اسمشون رو هم نمیدونستم، با کمال میل قبول کردم.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

ماه رمضان که تموم شد، برای ما که فقط گرسنگی و تشنگی بود. انشا الله برای شما ها ماه معرفت و بندگی بوده باشه.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

اسراییل داره از هوا و زمین غره رو میزنه. تا امروز نزدیک به 1600 نفر جونشون در این دو کشور گرفته شده. منتهی فرقش اینه که کشته های فلسطین اکثرشون افراد عادی بودند، نه نظامی. خدا یا فرمون دسته ات هست یا ولش کردی؟

غزه-سوریه- عراق-سومالی-اکراین-افعانستان، لیبی و .......

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------

فقر درد داره. برای اون هایی که هیچی ندارند درد داره، برای مایی که زیر پامون نفت هست بیشتر درد داره. قصه ماها قصه "سگ قاسم خان" است.

یه روز یه سگی داشت رد میشد، دید یه سگی که اوضاع درستی هم نداره ، داره از گرسنگی علف میخوره. ازش پرسید: تو کی هستی؟ صاحاب داری؟

سگی که داشت علف میخورد با غرور گفت: آره، من سگ قاسم خان هستم. خان ده بالا.

اون یکی سگه گفت: لااقل بگو سگ قاسم نه سگ قاسم خان

قصه ما هم همینه، تو سرمون میزنند، غرورمون رو له می کنند. شعور و درکمون رو زیر سوال میبرند. گرسنه نگهمون میدارند. بازم میگیم .......

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

باور کنید خق مردم ما این نیست. این نیست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------

رها باشید

رها فکر کنید

رها بخندید

رها تصور کنید

رها زندگی کنید

رها نفس بکشید. درست عین کسی که بینیش رو گرفته جلو ظرف آمونیاک!!!!!

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

دلم برای امام مهربانی ها تنگ شده.


سر کش
۰۸ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

همیشه اینجوری بودم. یعنی همیشه از "یک ذره ها" خیلی خوشم می اومده.

یه ذره تلخی چای دیر دم لاهیجان.

یه ذره نفس های تند.

یه ذره شهرام ناظری.

یه ذره گل پر روی عدسی.

یه ذره کوه نوردی.

یه ذره مهمونی.

یه ذره شوخی.

یه ذره اخبار.

کلا همیشه طعم لذت هام برای بقیه نصفه نیمه محسوب میشه اما برای خودم کامل هستش.

حالا برای چی این ها رو گفتم.

برای اینکه نیم ساعت پیش یه ذره خودمو توو آینه نگاه کردم. کاری که بطور میانگین در روز حتی پانزده ثانیه هم انجام نمیدم. خیلی وقت بود وقت نشده بود خودمو توو آینه ببینم. مجبور شدم چند تا سوال از خودم بپرسم. جواب سوال هام رو پیدا نکردم. مجبور شدم یه بار دیگه توو تقویم  کارهای سال 93 رو نگاه کنم. مجموعا 12 مورد از 13 موردی که قرار بود توو سال 93 انجام بدم هنوز مونده. 

گاهی اینجوری میشه، بلا نسبت شما هر چقدر هم که سگ دو بزنی بازم نمیرسی.

چه روز میگیرید و چه به هر دلیلی روزه نمیگیرید، چه نماز می خونید یا نمی خونید، فقط و فقط اگر به خدا اعتقاد دارید می تونه می تونه  کافی باشه. کیفیتش مهمه نه کمیتش.


سر کش
۱۵ تیر ۹۳ ، ۰۵:۱۸ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر