این روزهای من

سرکش
این روزهای من

اومدم مثل آدم زندگی کنم نشد، شاید هم من نتونستم.

آخرین مطالب
  • ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ توبه
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ بخشش

07-22-2015 مهربان خدا

چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۰۵:۱۶ ق.ظ

 به مهربانی خدا خیلی بیشتر از هر وقتی اعتقاد دارم. تو این همه سختی و نگرانی هایی که از ایران دارم مهربانیش تنها چیزیه که دلم بهش خوشه.

 یک شنبه  تصمیم گرفتم برم موزه با ایننکه ایشتگاه اتوبوس دقیقا جلوی درب پارکینگ مح.طه خونه ماست ترجیح دادم کودک دورنم هم یه حالی ببره لذا دو چرخه رو انتخاب کردم.  اول به موضوع جغرافیا و بعد هم به موزه هنر معاصر رفتم. بین اش هم خواستم یه کلیسای قدیی رو ببینم که ظاهرا کسی داخل اش نبود یا اگر هم بودن درب اش بسته بود.  این کودک درون ما دیگه زیادی حال برد. داشتم از درب موز هنر میومدم بیرون که رگبار و وبارون شروع شد . موف=قعی که از مسئول موزه پرسیدم کفت تا هشت شب یه سره میباره. بنده خدا تا کلاه دوچرخه سواری منو دید رفت برام یه کیسه پلاستیکی برای کیفتم و یک کیسه زباله هم اورد که تنم کنم. خلاسه اینکه تا رسیدم خونه نقطه ای از بدنم خشک نبود!!!!1 ولی خخخخخخخخخخخخلی کیف داد. موقغی که رسیدم خونه هم بعد از شستن گفش ها و لباس ها با پیامک دوست مکزیکیم مواجه شدم که پیشنهاد یه شام رو داده بود. خلاصه دو نفری  با دو چرخه به رستوران مک دنالد رفتیم . در مسیر برگشت هم دوچرخه اش خراب شد که محبور شدم برارش جزیی تعمیر  کنم و صد البته پاش رو زخمی کرد که چون دیر وقت بود دو تایی تا خانه  اش پیاده رفتیم.


خلاصه اینکه یک شنبه رو حلالش کردیم با موزه


 یک پیج اینستاگرام درست کردم ( تا حالا نداشتم) و از هر جایی که میرم یا هر خاطره شیرینی یک عکس میزارم. برای روز هایی که ممکنه دیگه تکرار نشه.


بیشتر دوستان یک ماه هم دارن میرن.: مرتضی دو هفته دیگه برمیگرده سوئد. فرمان یک شنبه برمیگرده پاکستان و ایلیانا هم فردا تا یک سال اینده برمیگرده مکزیک . هر سه تاشون انسان های نازنینی هستند. خصوصا مرتضی.


 مرتضی از هر فرصتی برای راهنمایی کردن من استفاده می کنه . واقعا ادم دوست داشتنی و قابل احترامیه.

 ماه مبارک تمام شد و زندگی ما یکم روی روال افتد به شدت مشکل اشپزی دارم و دستم در اشپزی کنده و برای هر وعده غذا درست کردن نیاز به لااقل دو ساعت زمان دارم و مهم تر از همه منوی غذایی که بلدم درست کنم به شدت محدوده

 این هفته میخام برم موزه هوانوردی.


مرتضی امروز پیشنهاد داد پرواز برگشتمو عوض کنم و از یه شهر دیگه بگیرم تا بتونم در یه فاصله چند روزه یه شهر دیگه رو هم ببینم خودش داره میره با همسرش نیویورک.=== ایده بدی نیست. ببینیم چقدر واسمون خرج بر میداره



 فرمانده، ضعیف ترین سربازت دلش برات تنگ شده.


۹۴/۰۴/۳۱ موافقین ۰ مخالفین ۰
سر کش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی