این روزهای من

سرکش
این روزهای من

اومدم مثل آدم زندگی کنم نشد، شاید هم من نتونستم.

آخرین مطالب
  • ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ توبه
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ بخشش

رویای خیس

جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۴۷ ب.ظ

منتظر یه اشاره بودم تا مثل فنر بپرم. اتاق بقلیم صدا زد : میای بریم باغ ما یه چایی ذغالی بخوریم؟

در حالی که تمام وجودم داشت فریاد میزد که " با سر میام" ، سعی کردم خودمو طبق معمول غیر مشتاق نشون بدم. 

بالاخره ساعت 2 از دانشگاه زدیم بیرون. خیلی نزدیک بود. 14 کیلومتر با دانشگاه فاصله داشت. 

خودن چای ذغالی بعد از دو سال کوه نرفتن خیلی کیف داد. 

درخت های آلو- هلو و بادام به شدت در سراسر منطقه خود نمایی میکردند. 


انصافا تو این دو سال که از کوه و کوه نوردی دور افتادم دلم برای یه چایی بیرون از خونه تنگ شده بود. 

ماست رو خودشون در مشک میزدند. بسیار شور بود و در واقع برای ما بیشتر طعم پنیر میداد.

انصافا اگه یه چرت کوتاه نمیزدم پشیمون میشدم.


رویای ما در ساعت 5 عصر بعد از پایان تگرگ ها به پایان رسید.

طرقبه- 27 فروردین 93

۹۳/۰۱/۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰
سر کش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی