رویای خیس
جمعه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۳، ۰۱:۴۷ ب.ظ
منتظر یه اشاره بودم تا مثل فنر بپرم. اتاق بقلیم صدا زد : میای بریم باغ ما یه چایی ذغالی بخوریم؟
در حالی که تمام وجودم داشت فریاد میزد که " با سر میام" ، سعی کردم خودمو طبق معمول غیر مشتاق نشون بدم.
بالاخره ساعت 2 از دانشگاه زدیم بیرون. خیلی نزدیک بود. 14 کیلومتر با دانشگاه فاصله داشت.
خودن چای ذغالی بعد از دو سال کوه نرفتن خیلی کیف داد.
درخت های آلو- هلو و بادام به شدت در سراسر منطقه خود نمایی میکردند.
انصافا تو این دو سال که از کوه و کوه نوردی دور افتادم دلم برای یه چایی بیرون از خونه تنگ شده بود.
ماست رو خودشون در مشک میزدند. بسیار شور بود و در واقع برای ما بیشتر طعم پنیر میداد.
انصافا اگه یه چرت کوتاه نمیزدم پشیمون میشدم.
رویای ما در ساعت 5 عصر بعد از پایان تگرگ ها به پایان رسید.
طرقبه- 27 فروردین 93
۹۳/۰۱/۲۹