سوگ
گفتنش خیلی راحت نیست. صحبت از مرگ.
چند هفته ای بود که هر روز یا دو روز درمیون جویای احوالشون می شدم. تا ظهر دیروز که خبر فوت ایشون رو شنیدم
تکینه ی عزیز که یه جورایی حق خواهری به گردن من داری. نمیشه گفت : تسلیت. نمیشه گفت: ما رو در غم خودت شریک بدون.
غم از دست دادن پدر خیلی سخت تر از این حرف هاست.
دیروز خیلی با خودم سر و کله زدم که با شما تماس بگیرم و حداقل تلفنی بگم که واقعاً واقعاً . . .
نهایتش پشیمون شدم. چون هر چیزی که می خواستم به زبون بیارم. نهایتش به بغض و گریه خودم پشت تلفن ختم میشد که شاید درست نبود.
هر جایی از این زمین لعنتی که هستی. فقط برات آرزوی صبر و شکیبایی دارم. شاید گذشت زمان کمکت کنه. شاید.