این روزهای من

سرکش
این روزهای من

اومدم مثل آدم زندگی کنم نشد، شاید هم من نتونستم.

آخرین مطالب
  • ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ توبه
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ بخشش

end

يكشنبه, ۱۴ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۰۲ ب.ظ
1- اون ژورنالی که تابستام مقاله ام رو براشون فرستادم. هنوز پاسخ نداده و دست ما فعلا لای در اون ها گیر کرده.
2- به کمک استادم و استاد دیگری که کم کم داره بعنوان استاد مشاور در دلم جا باز میکنه، کار این مقاله جدید به مرحله ویرایش برای بار n ام رسیده و هنوز هم به نظرم جا برای باز خوانی داره و حالا حالا ها قصد فرستادنش رو ندارم.
3- تقریبا چهار روز خودم و دو نفر دیگه روی یک پروژه کاری وقت گذاشتیم. مدیرمون قرار دادش رو با کار فر ما به هم زده. حالا زحمات خودم که هیچ باید زحمات یکی از اون دو نفر رو از جیب مبارکم پرداخت کنم. حالا شاید شاید مدیرمون دلش سوخت و بعداً تامین اعتبار فرمودند.
4- این که این روز ها حتی برای یک چرت بعد از ظهر کوتاه هم وقت نمیشه . خلیی لذت بخشه. شب ها هم خواب مقاله ام را میبینم. !!!
5- تا حالا باورم نمیشد که مرد ها هم افسردگی می گیرند. موقعی که به چشم دیدم حالم خراب شد. هنوز هم باورم نشده. پسر به این جوونی !!!!
6- . . . (حذف شد)
7- خرس کوچک زنگ زده میگه بیا جمعه بریم بیرون. میگم: کار دارم. میگه : من هم کار دارم ولی به جهنم . میریم کوه.( همچین دوستایی دارم من)
8-دعا کنید این هفته در مشهد بتونم خونه پیدا کنم. متاسفانه در این شهر به دانشجو جماعت در محل های مناسب خونه اجاره نمی دهند. و معدود موارد پیدا شده هم اصلا در محل مناسب نبود و یا صاحب خونه اش مشکل داشت. بیش از 25 مشاور املاک رفته ام.( امام رضا شما وساطت کن)
 9- این پست در end مایوسی نوشته شد.
۹۲/۰۷/۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
سر کش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی