این روزهای من

سرکش
این روزهای من

اومدم مثل آدم زندگی کنم نشد، شاید هم من نتونستم.

آخرین مطالب
  • ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۸:۳۹ توبه
  • ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۴ بخشش

28+1

يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۳۶ ب.ظ
چند سالیه که توو هفته ی اخر مرداد دلهره هام شروع میشه. از اینکه یه دونه یک ناقابل به سنم اضافه میشه. بچه که بودم تولدم برام به معنی کادو و جشن بود. الان تولدم یعنی یک سال از اونی تعداد سال هایی که پدرم و مادرم قراره در کنارم باشند کم شد.


یکی از توانایی هایی که جدیدا یاد گرفتم اینه که موقع فوتبال دستی بازی کردن با خواهرم چجوری بازی کنم که بهش ببازم. گل نزدن بهش آسونه ولی عمدا گل خوردن ازش یه ذره سخت تره. خواهر دیگه. برادر که نداریم. هوای این یکی رو نداشته باشیم، هوای کی رو داشته باشیم.

یکی از دوستانم که مدیر بخش فنی یکی از بخش های دولتی است  امروز ازم دعوت کرده بود در یک جلسه شرکت کنم . در جلسه بحث طراحی یه پروژه ی بزرگ پیش اومد. بیرون جلسه بهم گفت: بدلایل حفاظتی( امنیتی) ما می خواهیم شما برای ما طراحیش کنید. 
گفتم: کار من نیست. تخصص من چیز دیگه ای هست. الان هم فقط بعنوان دوست اومدم اینجا تا جلسه یه طرفه نباشه.
چند بار تاکید کرد و با پاسخ منفی من روبرو شد.
برگشت گفت: هنوز هم شیشه خورده نداری. هر کی بود رو هوا این پروژه رو میزد.
(جدیدا خیلی ضایع از خودم تعریف و تمجید می کنم)

دیشب در سایت ملعون ف ی س ب و ک صفحه ی دبستانم رو پیدا کردم و حتی معلم سوم دبستانم.
برای معلم ام یاد داشت فرستادم و بهش گوش زد کردم که هنوز هم در اواخر دهه ی سوم زندگیم بلدم امضای ایشون رو بخوبی همون موقع جعل کنم.!!!!!


مستند رضا شاه رو که شبکه من و تو 1 پخش تهیه کرده دیشب آرایشگاه محلمون به زور یه سی دی اش رو بهم داد تا ببینم.
کاری به خوب یا بد بودن رضا خان ندارم. نکته جالب برام اینجا بود : انگلیس که خودش از عوامل سقوط رضا خان بوده و خیلی هم برای بر اندازیش خرج کرده. الان برای ساخت مستندش داره پول خرج میکنه. بسوزه پدر این سیاست.
من نمی دونستم رادیو بی بی سی فارسی تقریبا از همون سال ها فعالیت خودش رو شروع کرده.

ظاهرا خاله ی بنده دو شب پیش به همراه خانواده در یکی از باغ های کرج عروسی دعوت بودند. از اون عروسی ها که الان دیگه عادی شده (و خیلی ها از خود من هم چنین مراسمی رو توقع دارند!!!).  پسر خاله بنده هم کلا اون وسط بوده البته بجز اون موقعی که ملت تانگو می رقصیدند!!!
خاله جان 26 دقیقه با تلفن مغز بنده رو شستشو دادند. که تو باید فلان کار را بکنی. حالا 6 مدل غذا نمی دی. دو مدل رو حد اقل باید بدی.
میگم خاله جان من نه از این پول ها دارم و نه اهلشم. 
میگه: تو پول نداری مامان و بابات که دارن!!!!

راست میگفت دارن. منتهی من هنوز اونقدر بی غیرت نشدم که بابام رو تحت فشار بزارم.


آرزو به دل موندم یه دفعه یه پست بنویسم که سر و ته داشته باشه.
۹۲/۰۵/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
سر کش

نظرات  (۱)

۰۳ شهریور ۹۲ ، ۲۳:۳۷ دختری از جنس حوا
بعضی وقتا شرایط یه جور دیگه ست
پسرخاله من اونقد پول دست خودش هس که یه عروسی که زنداییم میخواد برا دخترش بگیره ولی اونا اصرار دارن باید خود بابات خرج کنه !!!!
سر همینه که دارن طلاق میگیرن !
یه همچین آدمایی هم هستن

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی